زاده روستاي کن
اينجانب محمدرضا مهدويکني در چهاردهم مرداد 1310 ه.ش(ربيعالاول 1350 ه.ق) در قريه کن که در آن زمان در دو فرسخي تهران و امروز متصل به آن است به دنيا آمدم. نام پدرم اسدالله معروف به حاج اسدالله کني و نام مادرم فاطمه، شغل پدرم کشاورزي بود؛ گرچه گاهي به تجارت نيز اشتغال داشتند.
تا آنجا که به ياد دارم پدرم مردي مذهبي، مقيد به مسائل ديني و بلکه متعصب در مسائل ديني و مقيد بودند که فرزندانش را با آداب مذهبي تربيت کند. يادم نميرود که در همان اواني که هنوز به حد بلوغ نرسيده بودم، ولي نزديک بلوغ بودم؛ يک روز ايشان مرا خواست و گفت که ميخواهم با تو خصوصي صحبت کنم. پدرم گفت: تو کمکم داري به سن تکليف ميرسي و بايد با مسائل شرعي آشنا شوي، لذا ميخواهم مسائلي را به طور خصوصي به تو بگويم تا فرد ديگري در اين مسائل با تو صحبت نکند. آنگاه مسائل غسل و جنابت و طهارت و امثال اينها را براي من توضيح داد که شخص مسلمان بايد غسل کند، نماز بخواند و غسل جنابت وضو ندارد. اينها را به من ياد داد و خوب به ياد دارم که در ايوان منزلمان اين نصايح را به من فرمود و اصرار داشت که کسي هنگام بيان اين حرفها آنجا نباشد. از خصوصيات تربيتي پدرم اين بود که تا حدي سخت ميگرفت.
تنبيه پدر
يادم ميآيد روزي با همبازيهايم در همان کوچههاي کن، الک دولک بازي ميکرديم. چوب الک از دست من به مغازهي پينهدوزي که در همسايگي ما بود افتاد. در آنجا پيرمردي بود که نزديک منزل ما پينهدوزي ميکرد. اتفاقا چوب به آن پيرمرد که يک پايش فلج بود و با عصا راه ميرفت، خورد. گرچه ما عمدا اين کار را نکرده بوديم، اما نوعي بيمبالاتي بود. آن پيرمرد نزد پدرم شکايت کرد. مرحوم پدرم همانجا مرا تنبيه کرد و گفت: «رضا! چرا اين کار را کردي؟» گفتم: «متوجه نبودم». گفت: «نه، من بايد تو را تنبيه کنم که ديگر از اين کارها انجام ندهي». چندين بار با عصايي که در دستش بود زد و گفت که براي اين تو را جلوي مردم تنبيه ميکنم تا ديگر در انظار مردم به ديگران بياحترامي نکني. البته ممکن است کسي بگويد اينگونه تنبيه درست نيست، اما بنده ميخواهم تقيد ايشان را نسبت به تربيت فرزندانشان برسانم. اين بود ميزان تقيد ايشان که راضي نبود فرزندانش نسبت به مردم بياحترامي کنند.
ارادت پدر به روحانيون
مرحوم پدرم هميشه با علما و روحانيون رفت و آمد داشت. خودش روحاني نبود، ولي علاقهمند به علما بود. ايشان با علماي کن و تهران مانند آيتالله حاج شيخ "محمدعلي عميقي" از شاگردان مرحوم آخوند "خراساني"، آيتالله "سرخهاي"، آيتالله "آملي" و حاج آقا "يحيي سجادي" و ... ارتباط داشتند و در منزل ما ايام ماه رمضان، ماه محرم، اعياد مذهبي و امثال ذالک غالبا علما رفت وآمد داشتند و ما پذيراي علما و روحانيوني بوديم که از قم و تهران تشريف ميآوردند.
پدرم داراي هشت فرزند بود؛ پنج پسر و 3 دختر که البته همگي در قيد حيات هستند. فرزندان پسر به ترتيب سن عبارتند از "مرتضي"، "حسن"، "حسين"، "محمدباقر" که به "مهدي" معروف است و حقير پنجمي و کوچکترين پسر ايشان هستم. اما فرزندان دختر سه نفراند به نامهاي "بتول"، "سکينه" و "ربابه" که همگي در قيد حيات هستند.
خصوصيات والده
والده بنده از خانوادهاي مذهبي و غيرروحاني بود. آنطور که يادم هست بستگان مادري و پدريمان همه از افراد متدين و مقيد به مسائل مذهبي بودند و مخصوصا پدربزرگمان خيلي مرد مسلمان و متديني بود و در کن به ديانت و راستي شهرت داشت. نام ايشان "سليمان" و اسم مادربزرگمان "خديجه" بود. مادرم خيلي باسواد نبود و تنها سواد خواندن داشت و قرآن را ميتوانست بخواند. ايشان خيلي مادر خوبي بود، واقعا مؤمنه بود و شايد در ميان بستگان ما کمنظير بود. اين طور ميگفتند که در آبادي ما مثل او کمتر وجود دارد و من اگر از جنبههاي ديني چيزي داشته باشم بخش مهم آن مربوط به مادرم است؛ زيرا ايشان خيلي به مسائل ديني علاقه داشتند و مخصوصا ميخواستند که ما روحاني بشويم. وي بانويي مؤمنه و صبور و قانع بود. در هر حال مادرم صفات بارز و فضائل نفساني خوبي داشت و در بين زنان بستگان ما اين امر زبانزد بود. وي عمر با برکتي داشت و سرانجام ظاهرا در سن نود و سه سالگي درگذشت، ولي پدرم پيش از مادر از دنيا رفت؛ يعني در سال 1354 شمسي در حدود هشتاد سالگي مرحوم شد. خدواند هر دو را مشمول رحمت و غفران واسعهاش قرار دهد.
دوستان زمان کودکي
از دوستان زمان کودکي که نام اکثرشان در ذهنم باقي است، عدهاي در همان کن در شغل زراعت و غيره هستند و عدهي ديگر که از همدرسان دوران طلبگي ما بودند: از جمله آقاي حاج شيخ "جواد الهي" که هماکنون در تهران امام جماعت ميباشند و برادر ديگري به نام آقاي حاج شيخ "علياصغر طاهري" که ايشان هم روحاني بودند، ولي غيرمعمم که در قم به تحصيل و تدريس و تأليف اشتغال داشت و چند سال قبل مرحوم شد. ايشان در صرف و نحو و ادبيات خبره بود و تفسيري ادبي بر قرآن به زبان فارسي نوشتند که پس از درگذشت ايشان چاپ شد. برادر ديگري به نام آقاي شيخ "عباس محبي" که از دوستان دوران مدرسهي ما بودند، هماکنون در شميران امام جماعت هستند. برادر ديگري هست به نام آقاي حاج شيخ "رضا طالب کني" که از اقوام ما و روحاني هستند و در تهران زندگي ميکنند و دوستان ديگري که بسياري از آنها دار فاني را وداع گفتهاند.
علماي کن
حاج ملاباقر
يکي از روحانيوني که پدرم ديده بود مرحوم حاج "ملاباقر" بود که مرد ملايي بود و در زمان مرحوم آيتالله حاج "ملاعلي کني" از مدرسين مدرسهي مروي بوده است.
مرحوم مروي در وقفنامه براي مدرسهي مروي، يک مدرس و يک تالي مدرس پيشبيني کرده که يکي از آنها حاج "ملاباقر کني" بوده و ايشان به دعوت مرحوم حاج ملاعلي کني، متولي مدرسهي مروي، به تدريس فقه و اصول اشتغال داشتند. مرحوم حاج ملاباقر مرد ملايي بود که زاهدانه زندگي ميکرد. نقل کردهاند که خانوادهي آن مرحوم در کن اقامت داشتند و به اقتضاي فاصلهي ميان مدرسهي مروي و کن رفتوآمد هر روز سخت بود، بنابراين ايشان در ميان هفته در مدرسه اقامت داشتند و درس ميدادند و طلاب را سرپرستي ميکردند و تنها پنجشنبه و جمعه نزد خانواده برميگشتند.
پدرم نقل ميکردند که ايشان هيچ وقت وجوهات (خمس) را خودش نميگرفت، چون خودش مصرف نميکرد. وقتي مردم به او مراجعه ميکردند ايشان ميگفت: خودت نگهدار، سپس حواله ميداد به افرادي که مستحق بودند. مثلا ميگفت: به آن خانواده يا آن روحاني بدهيد و خودش نميگرفت. خانوادهي ما خيلي به ايشان علاقه داشتند. پدرم در مورد فوت حاج ملاباقر نقل ميکرد که شب عروسي ايشان با وفات آقاي حاج ملاباقر مصادف شد. پدر ميگفت، ما مهمانها را دعوت کرده بوديم و برنج را هم آب کرده بوديم که خبر آوردند ايشان مرحوم شده است. ما به احترام ايشان عروسي را تعطيل کرديم و کن يکپارچه عزادار شد و ما برنج و غذاهاي آماده را برديم براي عزاداري ايشان و از عزاداراني که از کن و حومه آمده بودند پذيرايي کرديم.
حاج ملاعلي کني و فرزندان
آيتالله مرحوم حاج ملاعلي از علماي ديگر کن بوده است که پدرم ظاهرا ايشان را نديده بود و چيزي از دوران مرحوم کني براي ما نقل نميکرد و اگر پدر، وي را ديده در دوران کودکي بوده است؛ چون حاج ملاعلي در سال 1306 ه.ق؛ يعني قبل از مرگ ناصرالدين شاه رحلت کرده است. ناصرالدين شاه در سال 1313 ه.ق کشته شد و پدر ما اگر هم در آن زمان ميزيسته طفل کوچکي بوده است چون تاريخ دقيق تولد پدرم را نميدانم.
درمورد مرحوم حاج ملاعلي کني اگرچه خودم خاطرهاي از ايشان ندارم، اما چيزهايي در مورد ورود ايشان به حوزهي علميه و طلبه شدنشان شنيدهام. ايشان از خانوادهي روحاني نبود و پدرش در کن کشاورز بوده است. پدرم نقل ميکرد محصولات و ميوههاي باغي را در تابستان به تهران ميآوردند و ميفروختند. هواي کن معتدل است و انواع ميوههاي بهاري و پاييزي در کن به عمل ميآيد. مرحوم کني ميوههايي که از باغ پدرشان بوده ميآوردند و در تهران ميفروختند. ايشان گاهي به مدرسهي مروي آمده و نمازش را در آنجا ميخواند. در آنجا با ديدن طلبهها و درس و بحث آنها علاقه پيدا ميکند که به سلک آنها درآيد، اما پدرش حاضر نميشد که ايشان طلبه شود.
مرحوم آيتالله حاج ملاعلي کني در سال 1220 ه.ق در قريهي کن چشم به جهان گشود و در سال 1306 ه.ق دارفاني را بدرود گفته در جوار حضرت "عبدالعظيم حسني" عليهالسلام دفن گرديد که مدفنش مزار مؤمنان و عاشقان اهل بيت عليهمالسلام ميباشد. پدرش ميرزا "قربانعلي آملي" و اجدادش ظاهرا از اهالي آمل بودهاند و در زمان زنديه به تهران و سپس به کن مهاجرت کرده بودند. ايشان از کودکي به تحصيل علوم ديني علاقه داشت و با اينکه پدرش کشاورز و باغدار بود با اصرار و الحاح، پدر را راضي کرد تا راهي نجف اشرف گرديد و از محضر اساتيد بزرگ نجف مانند مرحوم آيتالله شيخ "محمدحسن نجفي" (صاحبالجواهر) و مرحوم آيتالله شيخ "حسن کاشفالغطاء" و آيتالله شيخ "مشکور حولاوي نجفي" بهرهها برد و توشهها برگرفت و سپس مدتي به کربلا عزيمت کرد و از اساتيد آن شهر مقدس مانند "شريفالعلماء مازندراني" و "سيدابراهيم قزويني" استفاده کرد.
کتاب خاطرات آيتالله مهدويکني - باشگاه خبرنگاران جوان
سایت:امامت جمعه